صدای قلم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر کسانی که شب هنگام در هیاهوی جنگ میجنگند و صبح هنگام با کفن سپید به سوی ما باز میگردند …
سلام سردارم، سلام زیبای من،
سلام ای خوش غیرت، غیرتی که آوازهٔ جهانیان شد و تن دشمنانت را لرزاند…
نمیدانم بغض نشسته در گلویم را چگونه بیان کنم که قلم بغض نکند ،
آه میکشم از اعماق وجودم ،اشک میریزم به پهنای صورتم، اما دل آرام نمیشود که نمی شود.
جمعه بود! امان از غروب جمعه ها.
با خود می گفتم کاش غروب جمعه نیاید تاب تحمل سنگینی غروبش مجالم نمیدهد ،
اما صبحگاه جمعه، غروبی شد سنگین تر و کشنده تر …
خبر شهادتتان که پیچید به خودم پیچیدم
ترس از دست دادنتان تمام وجودم را در هم شکست. همانند دخترک کوچکی که در هیاهوی شلوغی شهر از دستان محکم و قوی پدر جدا گشته و حیران و سرگردان مانده.
آه پدر ایران زمین …
نمیدانم برای دست بریده ات روضه عباس بخوانیم، یا برای پیکر پاره پاره ات،روضه علی اکبر!یا برای غم رهبرمان روضه مالک!یا به یاد محاسن سفیدت روضه حبیب!یا از هلهله حرمله ها!یا از شهادتت در غربت …
عکس دست بریده ات همراه با آن انگشتر عقیق هدیه رهبر، تمثیلی از علمِ علمدار کربلا بود.
علمدار کربلا که تا آخرین نفس در رکاب مولایش حسین جنگید و نگذاشت علمش بر زمین افتد
و شما سردارم چه خوب از علم علی در دستانتان نگهداری کردید.
آری این است رسم جوانمردی و وفاداری.
چه زیبا گفت سردار :در راه عشق جان دادن زیباست.، ما ملت شهادتیم.ما ملت امام حسینیم
ملت شهادت بودن را از زندگی شما و مدافعان حرم حضرت زینب (ص) میتوان درک کرد
از دستان بریده قاسم سلیمانی ها …
از تن اربا اربای محسن حججی ها …
از تن های پر از گلوله صدر زاده ها و
گمنامی ابراهیم هادی ها…
آری سردار ما ملت شهادتیم ،علم بر زمین نمیماند…
نذر کردم و شعری به زبان آوردم
آیه ای از دل قرآن به میان آوردم
صبر و ایثار و شهامت همه اوصاف تواند
یک جهان منتظر وهلهٔ اهداف تو اند
عاقبت خون خدا گشتی و روشن گشتی
همچو عباس علی وحشت دشمن گشتی
همچو قاسم دل ایران به فراون دارد
این کویریست که هر دم ره باران دارد
راه تو گشته تفکر،شده است یک باور
دشمن این را بداند که نهایت آخر
علم از دست علمدار فتاده اما
یک علمدار دگر گشته به میدان پیدا
(اگر پدر رفت تفنگ پدری هست هنوز )
توی گهواره ی چوبی پسری هست هنوز)
#دلنوشته